شیخ رجبعلی خیاط
نوشته شده توسط : ماه و خورشید

خانه شیخ

خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاه ها(شهید منتظری) قرار داشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زندگی کردن.

فرزندش میگوید:هر وقت باران می آمد باران از سقف منزل ما به کف اتاق می ریخت. روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند ما لگن و کاسه زیر چکه های باران گذاشته بودیم او وضع زندگی ما را که دید رفت و دو قطعه زمین خرید و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریده ام و دیگری را برای خودم پدرم گفت:((آن چه که ما داریم برای ما کافی است.))

نکته جالب این است که چندین سال بعد جناب شیخ یکی از اتاق های منزلش را به یک راننده تاکسی به نام ((مشهدی یدالله)) ماهیانه بیست تومان اجاره داد تا اینکه همسرش وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد که مرحوم شیخ نامش را ((معصومه)) گذاشت.هنگامی که در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت.یک دو تومانی در پر قنداقش گذاشت و فرمود:

(آقا یدلله حالا خرجت زیاد شده از این ماه به جای بیست تومان. هیجده تومان کرایه بدهید!)

کار شیخ

جناب شیخ برای اداره زندگی خود شغل خیاطی را انتخاب کرد واز این رو به (شیخ رجبعلی خیاط) معروف شد.

جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد کارگاه خیاطی او نیز بود.

هدف از آوردن این مطالب این است که بتوانیم از راه و روش شیخ در زندگیمان الگو بگیریم و آن را در زندگی خود به کار ببریم.

امیدوارم مطالبی که در این وبلاگ میذارم برای شما دوستان عزیز مفید باشه.

 




:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
محمد در تاریخ : 1390/10/29/4 - - گفته است :
آخرش چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

/weblog/file/img/m.jpg
خداي احساس در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
دوست عزيز داستان خوبو اموزنده اي بود نقطه سرخط!


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: